کل در. کل دره. آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آن را کشند، یکی دستۀ چوبین آن را و دیگری طناب را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کل در. کل دره. آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آن را کشند، یکی دستۀ چوبین آن را و دیگری طناب را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است. (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعۀ متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست. دربان. (فرهنگ فارسی معین). یکی از مناصب مزارهای مقدس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وان کس که بر در تو نگردد کلیددار در تخته بند بسته شود چون کلیددان. عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34) گر رزق را کف تو نباشد کلیددار نگشاید آسمان در روزی به روزگار. شفیع اثر (از آنندراج). رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم. وحشی (از آنندراج). - کلیددار خزانه، کسی که دارندۀ کلید خزانه و نگهبان مخزن جواهر در دربار سلطنتی و بقاع متبرکه بود. (از فرهنگ فارسی معین) : و کلیددار خزانه و... تابع فرمان خزینه دار و در کمال استقلال و اعتبار بوده اند. (تذکرهالملوک ص 19). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکره الملوک ص 29). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکرهالملوک ص 29). ، آنچه که دارای کلید باشد، صندوق کلیددار. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است. (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعۀ متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست. دربان. (فرهنگ فارسی معین). یکی از مناصب مزارهای مقدس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وان کس که بر درِ تو نگردد کلیددار در تخته بند بسته شود چون کلیددان. عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34) گر رزق را کف تو نباشد کلیددار نگشاید آسمان در روزی به روزگار. شفیع اثر (از آنندراج). رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم. وحشی (از آنندراج). - کلیددار خزانه، کسی که دارندۀ کلید خزانه و نگهبان مخزن جواهر در دربار سلطنتی و بقاع متبرکه بود. (از فرهنگ فارسی معین) : و کلیددار خزانه و... تابع فرمان خزینه دار و در کمال استقلال و اعتبار بوده اند. (تذکرهالملوک ص 19). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکره الملوک ص 29). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکرهالملوک ص 29). ، آنچه که دارای کلید باشد، صندوق کلیددار. (فرهنگ فارسی معین)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد: سر میفراز تا کله داران سرت بی مغز چون کله نکنند. خاقانی. به عزم دست بوسش قاف تا قاف کمر بسته کله داران اطراف. نظامی. جهان خسرو که تا گردون کمر بست کله داری چنو بر تخت ننشست. نظامی. از قبای چنو کله داری ز آسمان تا زمین کله واری. نظامی. نرگس که کله دار جهان است ببین کو نیز چگونه سر درآورد به زر. حافظ. ، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد: هر گه که سیر کلک به کردار او کند سرّ دل دوات کله دارش آشکار... سوزنی. شب قبای مه زره زد بنده وار کان گره زلفین کله دار آمده ست. خاقانی. نگاری چابکی شنگی کله دار ظریفی مهوشی ترکی قباپوش. حافظ. من ماه ندیده ام کله دار من سرو ندیده ام قباپوش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 636). ، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء). - کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) : که داند کاین کله داران افلاک کمربسته چرا گردند در خاک. عطار در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کسی است که کارش کلنگ داری است و با کلنگ کار می کند و زمین را می کند. (آنندراج ذیل کلنگ). آنکه کلنگ بکار برد. کلندگر. (فرهنگ فارسی معین). کلنددار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مرد بیل دار و کلنگ دار جهت کار قلعه بر ممالک آذربایجان رقم شد. (عالم آرای عباسی، از فرهنگ فارسی معین)
کسی است که کارش کلنگ داری است و با کلنگ کار می کند و زمین را می کند. (آنندراج ذیل کلنگ). آنکه کلنگ بکار برد. کلندگر. (فرهنگ فارسی معین). کلنددار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مرد بیل دار و کلنگ دار جهت کار قلعه بر ممالک آذربایجان رقم شد. (عالم آرای عباسی، از فرهنگ فارسی معین)
کرسی دارنده. صاحب کرسی. خداوند کرسی، حاکم. (فرهنگ فارسی معین) ، بر تخت جلوس کرده. (ناظم الاطباء) ، منظم و برابر چنانکه حروف خطدر کتابت، اطاق یا ایوانی که سطح آن از سطح خانه و یا حیاط بلندتر باشد. (ناظم الاطباء). - کرسی دار مجلس طور،کنایه از حضرت موسی علیه السلام است. (آنندراج) (برهان)
کرسی دارنده. صاحب کرسی. خداوند کرسی، حاکم. (فرهنگ فارسی معین) ، بر تخت جلوس کرده. (ناظم الاطباء) ، منظم و برابر چنانکه حروف خطدر کتابت، اطاق یا ایوانی که سطح آن از سطح خانه و یا حیاط بلندتر باشد. (ناظم الاطباء). - کرسی دار مجلس طور،کنایه از حضرت موسی علیه السلام است. (آنندراج) (برهان)
یکی از قلاع سه گانه واقع در ’چناشک’ از دهات کوهسار که بر قلۀ کوه واقع است و اکنون ’دشلی’ نام دارد، (مازندران و استرآباد) ترجمه وحید مازندرانی ص 116 و 176)
یکی از قلاع سه گانه واقع در ’چناشک’ از دهات کوهسار که بر قلۀ کوه واقع است و اکنون ’دشلی’ نام دارد، (مازندران و استرآباد) ترجمه وحید مازندرانی ص 116 و 176)